عنوان ندارد
روزهای نو
دردانه
سلام
روزهای خیلی زیادی هستش که سراغ وبلاگم رو نگرفتم روزهای سختی رو گذراندم همسر مهربون رفت ایران و من اینجا تنها نفسم فقط به زور بالا می امد و پایین میرفت سختترین دوران عمرم بود بعدشم شروع کردم برای آیلتس آماده شدن و امتحان دادم که با شاهکاری که سوئدی توی زبان انگیلیسی من به آب داده واقعا امیدم بر باد رفت این روزها با این که گذشته با اینکه میگن خاک سرده ولی هر روز بیشتر از پیش یاد پدر شوهرم میافتم یادم می افته که چطور بود و به وضوح میبینم که چی رو از دست دادیم تمام حرکاتش تمام مدت صداش توی گوشم داره می سوزونتم هر روز بیشتر از روز پیش میفهمم که چی از دست دادیم چی شده میدونم مرد نازنین که خودت می خواستی بری ولی پس ما چی ؟ دردی که من رو فرا گرفته هر روز داره بیشتر میشه میدونی یاد خندههای مهربونت یاد حرکتهای عجولانه ات یاد مهربونیهای صمیمانت یاد رفتارهای پدرانه ا ت یاد دردهایی که کشیدی و پشت خم نکردی میسوزنه من رو و اشکمو در میآره همسر مهربون معتقده که تو چون از خون من نبودی از دست دادنت من رو اذیت نکرده ولی تو خودت خوب میدونی که من چقدر دوست داشتم نه به این راحتی ها نیست خیلی سخته این درد داره عمق پیدا میکنه بابای دوست داشتنیه من تو رو از پشت چهره دوست داشتنی و به ظاهر جدیت خوب می شناختم می دونستم که طاقت ناراحت کردن یه جوجه رو هم نداری حرف زدن ت همه رفتار هات بوی مهربونی می داد هیچ کس نمی دید میدونم دلت بارها شکسته بود میدونم بوسه دردناکی که به صورت پسرت زدی وقتی که اون درد رو به دلت گذاشتن و در کمال خونسردی محبتت رو تکذیب کردند می سوزونتم یادم نمی ره که لبخند زدی و گفتی عیبی نداره انگار قلبم ذوب میشه چرا اینقدر درد کشیدی هیچ کس دوست داشتنت رو نفهمید بابای مهربون من ولی من و بابایی فهمیدم غصه نخور آروم و اسوده بخواب درد از دست دادنت تمام نمیشه انقدر عمیق و محکم بودی که انگار به اندازه یه اقیانوس جای خالی پشت سرمون داریم این تو بودی که میگفتی درست میشه این تو بودی که تا لحظه آخر به خاطر ما نگران بودی چه کنیم که دستهامون حالا خالی دیگه هیچی نیست دیگه هیچ صورت مهربونی واقعا مهربونی نمیکنه دیگه خستگی مو ن رو کسی برطرف نمیکنه دیگه کسی نیست که فکر کنیم با تمام مشکلات پناهمون می ده دیگه چی بگم فقط درد حکایت مظلومیتهای تو ، دلم به حال همسر مهربون میسوزه میدونم که سعی داره خودشو حفظ کنه میدونم که سعی داره دردش رو نشون نده ولی من میدونم چی شده من خوب میدونم چه دردی به دلش چه کنیم که اراده خدا بود و خواست خودت بدون خیلی دوست داریم خیلی زیاد
سال 2010
سال نو مبارک

امیدوارم که امسال سال خوبی باشه برای همه سال 2009 زیاد سال خوبی نبود نه برای این ور دنیا نه برای مملکت من امیدوارم که سال جدید سال سرشار از خوشی و موفقیت و آرامش برای همه باشه
مهربانانه
سلام روزهای سختی رو می گذرونیم چون همسر مهربون پدر مهربونش رو از دست داد یه پدر واقعا مهربون که همیشه حامی همه بود یه انسان خیلی قوی و دوست داشتنی به جرات میتونم بگم همسر مهربونم بزرگترین پشتیبانش رو از دست داد در هر حال این رسم روزگاره خوشحالیم که همیشه میدونست چقدر دوستش داریم نمیدونم چی بگم از دست دادن یه نیروی به این بزرگی که برخلاف بقیه اعضای خانواده همسر همیشه بیمنت و بیدریغ همه جا حاضر بود خیلی سخته به جرات میتونم بگم احساسم با زمانی که پدرم رو از دست دادم فرقی نمیکنه ولی میدونیم که خسته شده بود و می دونیم که خودش میخواست بره چی بگم دلم میخواد خیلی بنویسم ولی واقعا انگار زبون قلمم هم قفل شده بیش از همه دلم به حال همسر مهربون میسوزه که واقعا تنها شد و این قضیه توی این ۲ هفتهٔ که این اتفاق افتاده به ما بیش از پیش ثابت شده فقط برای هزارمین بار میتونم بگم حیف شد ما خیلی برنامهها داشتیم که لااقل بیاد و خوش باشه یه مدتی از اون مشکلات دور باشه ولی مثل همیشه پشتیبان بود و انقدر تحمل کرد که دیگه طاقت نیاورد خیلی متاسفم خیلی زیاد به هر حل همیشه میدونست که ما دوستش داریم و من برای بچه هام حتما قصه پدر بزرگهایی رو تعریف میکنم که واقعا مرد بودن نسل مردای مهربون و حامی که متاسفانه تعدادشون خیلی کم شده .
اتفاق افتادن این قضیهٔ خیلی چیزهای دیگه رو هم به یادم آورد اول اینکه همیشه باید سعی کنی ،محبتت رو نشون بدی هیچ کسی نمیدونه چقدر فرصت داره البته اینو من بعد از دست دادن پدر خودم خوب فهمیدم و متاسفانه چیزهای که مثل همیشه یادم آورد که از چه جایی فرار کردم این اتفاق ساعت ۵ صبح افتاد خودم باورم نمیشه که حدودا ۷ نفر به موبیل من زنگ زدن که خبر بدن حدودا ۴ نفرم به موبیل همسر مهربون که همه قطعاً مطمئن شن که ما متوجه شدیم جالب اینجاست که همه میدونن چون من خیلی بد خبر شدم موقع از دست دادن پدرم کلا همیشه شب ها در تشویش م خلاصه که محبت همگان بیش از پیش بهمون ثابت شد مخصوصا اینکه بعد از این قضیه ماموریت همه به کلّ تموم شد و هیچ کس زنگ نزد که حال همسر مهربان رو بپرسه که واقعا بیمار و رنجور شده بود جز مامان مهربون من که روزی ۳ بار زنگ میزد در هر حال خوشحالم که جزو کسانی بودم که خوب میدونستم پدر شوهرم دوستم داره و حقیقتاً دوستش داشتم و بهش احترام میگذاشتم میدونم که دعا میکرد ما از ایران بیایم بیرون و همیشه از موفقیت هامون خوشحال بود خوب میدونم که هیچ وقت دوست نداشت همسر مهربونم آزار بشه همینطور که همیشه توی ایران به واسطه خانواده آزار می شد ولی به خاطر پدرش همه رو تحمل میکرد و همیشه سعی میکرد که باشه و به پدرش کمک کنه واقعا روحش شاد میدونم که جاش اگر بهشتی باشه توی بهشت و در آرامش کامل بخاطر این که یه مرد بود یه مرد واقعی همیشه دوستش داریم و هیچ وقت فراموش نمی شه
حال خراب
بیقرارانه
خیلی وقته اینجا سر نزدم درد ناشی از تنبلی اذیتم می کنه
درس های دانشگاه روی هم انباشته شده و من دنبال یه گوشه ی دنج می گردم که سرم رو به رویا تکیه بدهم و برم توی خیالات خودم دلم نمی خواهد اصلا کسی من رو از دنیام بکشه بیرون عجیبه حال و روزم توی این سرزمین سرد پر از عشق و عاطفه است شایدم دلم عاشقی می خواهد با همون دلهره هاش شاید دلم یه شانه آرام می خواهد که بهش تکیه بده نمی دونم چی می خواهم می دونم این حال هم از من می گذره ولی این روزها عجیب و غریب غریبم و غربت زده می یام زود می یام باید خودم رو پیدا کنم
خوش باشین
روزانه
بفرماییید برف
اینم اولین برف رسمی پاییزی ما به به


اصلا برف با خودش سکوت و آرامش می یاره خوش باشین
برفانه
اینجا کجاست ؟
سلام خوبین
من هم خوبم شکر خدا و مشغول گرچه که به هیچ کاریم نمی رسم طبق معمول گیج گیج می خورم وسط کارهام ولی خدا رو شکر
هوای سوئد سرد شده و بوی سال نو می یاد خیلی عجیب که حالا من هم این بو رو به وضوح احساس می کنم همه درخت ها قرمز و نارنجی اند انقدر قشنگ اند که از نگاه کردنشون سیر نمی شی واقعا جای همه کسانی که دوست دارند خالی من رسما از نوشتن پست تنهایی ابراز پشیمانی می کنم و حسابی هم پشیمانم به نظرم یه ناشکری بزرگ امروز من اینجا کار بانکی داشتم یعنی می خواستم شماره حساب بانکم رو عوض کنم خلاصه رفتم بانک پیش همون خانمی که دفعه پیش ازش پرسیده بودم نامه پذیرش من رو از دانشگاه می خواست من نامه قدیمی رو برده بودم ولی اون یه نامه جدید از من خواست (اونم بعد از کلی عذرخواهی از من ) خلاصه من مجبور شدم دوباره برم دانشگاه و برای این قضیه فقط یه ساعت وقت داشتم چون بعدشم باید می رفتم سر کار خلاصه رفتم دانشگاه بعد مجبور شدم برم پذیرش و بعد ورقه رو گرفتم و درست یه ربع به ۱۲ رسیدم بانک بازم شماره گرفتم و منتظر شدم این دفعه رفتم پیش همکار بغل دستی اش خلاصه امد و کلی به همکارش کمک کرد تا کار من رو زودتر انجام بده اخرشم هم که می خواستم بیام بیرون بهم ۵۰ کرون بن برای خریدن گل داد و گفت تو و شوهرت برین یه چیز توی تعطیلات بخرین و ازش لذت ببرین این تقصیر من بود که تو معطل شدی شاید چیز زیاد مهم نباشه ولی برای من خیلی ارزش داشت برای من که توی مملکت گل و بلبل اقای بانکی محترم به من که توی صف وایستاده بودم بعد از کلی ایستادن گفت که خانم دیگه از شما نمی گیرم وقت تموم شده در حالیکه هنوز ۴۵ دقیقه به پایان وقت اداری باقی مانده بود حتی بعد از صحبت با رییس بانک هم این آقا حاضر نشد قبض من رو بگیره
هر وقت این چیزها رو می بینم قلبم درد می گیره می بینم من کجا بودم من کجا زندگی می کردم فکر می کنم اگر به جای این ها ما ا.ی.ر.ا.ن.ی ها بودیم که مالیاتمون خرج بچه های کشور های دیگه می شد که بیان تو مملکتمون درس بخونن باهاشون چی کار می کردیم
طفلک بچه های افغان که بعضی هاشون مدرسه هم نمی تونن برن هر روز احساس می کنم توی این مردم دارم به انسانیت به محبت واقعی نزدیک تر می شم کمک شون رو به ملت های دیگه می بینم رفتارشون رو با بچه های سیاه پوست می بینم که از کشورهای فقیر به فرزندی قبول کردند گریه ام می گیره می گم راستی به نظر شما وطن آدمیزاد کجاست یادمه یه بار گلدونه عزیز توی یکی از پست هاش نوشته بود که من کلاهم رو برای مملکتی برمی دارم که به من آرامش هدیه کرد من الان کاملا این رو احساس می کنم عجیبه که این شهر کوچولومون رو خیلی زیاد دوست دارم اصلا سوئد رو دوست دارم (قابل توجه جهانگرد
) تازگی ها همش دارم فکر می کنم که نمی خواهم برم جایی دلم نمی خواهد کانادا هم برم دیگه دلم می خواهد همین جا باشم خلاصه اینکه سوئدیییییی شدیمممم رفت پی کارش احساس آدم ها چقدر فرق می کنه واقعا از دو سال پیش تا حالا اصلا قابل مقایسه نیست اینقدر که این خونه فسقلی دانشجویی ام رو دوست دارم هیچ وقت خونه ام رو تو ایران دوست نداشتم یعنی اصلا دوست نداشتم اینجا داره کم کم سرزمین من می شه سرزمینی که حتی بابت از دست دادنش احساس ترس می کنم دلم فشرده می شه وقتی به ترک کردنش فکر می کنم جالبه نه روزهای آخر ا.ی.ر.ا.ن بودنم خوب یادمه انگار که روی آتیش نشسته بودم فقط می خواستم فرار کنم الانم هیچ چیزی نمونده می خواستم ژانویه برم ولی الان می بینم که اصلا دوست ندارم برم خلاصه اینکه تمام کابوس هایی که دایی محترم برای من ساخته بود از بیرون از ایران دروغ بود یا شاید برای من اینجوری بود فقط افسوس می خورم که ای کاش زودتر امده بودم همون اول که من بابایی ازدواج کردیم ولی همین اش هم خیلی خوبه این رو می نویسم که یادم باشه من به آرامشی که این سرزمین به من داده مدیونم و بابت امدنم بارها خدا رو شکر می کنم خدایا شکرت ![]()
این روزها
این روزهای پاییزی رنگارنگ آرام آرام و بادهای تندش و رنگهای قشنگش روی شهر سایه انداخته و آنچنان منظره بدیعی از خودش ساخته که فقط می شه گفت آدم حیرت می کنه از این همه رنگ بالاخره اینجا هم برای من دارای بوی آشنا شد احساس می کنم بوی کریسمس می یاد و دلم رو از حسی عجیب پر می کنه جالبه که اینجا برای من خونه شده خونه ای که ازش لذت می برم و دوستش دارم با اینکه یک عالمه مشکل دارم و باید با همه چیز سر و کله بزنم از یه آرامش خاص لبریز و سرشارم هوا رو از ته دلم می بلعم و لذت می برم واقعا جای همه خالی شاید این اولین بار بعد از سالها باشه که احساس می کنم احساس کودکی بهم برگشته اینجا رو دوست دارم خیلی زیاد و واقعا بابت بودنم خدا رو شکر
پ ۱ - سرما خوردم اساسی و حسابی اینجا هم از دارو خبری نیست خودت باید خوب بشی ولی بازم از لذت پاییز چیزی کم نمی شه خوش باشین
عاشقانه
سلام خوبین
من هم خوبم خدا رو شکر این روزها مشغول دیدن یه سریال ترکی هستم که بسیار قشنگ هستش به اسم Dudaktan kalbe واقعا بی نظیره البته این ها رو موقع استراحت م نگاه می کنم
همه اش دارم درس می خونم
ایلتس امتحان دارم ماه دیگه به به درس نمی خونم به به ولی عاشق هوام و طبیعت اینجا عجیب قشنگ شده خدا رو صد هزار بار شکر برای نعمتی که با امدن اینجا به من هدیه کرد خدا رو شکر هزار بار شکر و اینجا آسمان رنگ دیگری است واقعا واقعا رنگ دیگری است ![]()
پینوشت - سریال رو بالاخره تموم کردم ولی اعصابم به هم ریخت از بس که سریال بد تموم شد واقعا این چیزها روی روح آدم اثر می گذاره انگار که آدم باهاشون زندگی می کنه این سریال آهنگ های بی نظیری داره خلاصه اینکه دلم گرفت بدجور کسی سریالی چیزی برای رفع دلتنگی من تنبل سراغ نداره![]()

دوستدارانه



تنهای انه
عشقانه
دارم دنبالش میگردم ولی مثل اینکه بابایی درست میگه بعضی چیزها هستش که تو محیط بهتر شکل میگیره باز هم خدا رو شکر امیدوارم همتون خوش باشین
پاییزانه
پاییز بوراس کم کم داره با قدم هاش روی شهر پا می گذاره بارون شروع شده و کم کم هوا داره خنک تر می شه گرچه که سوئد امسال واقعا تابستان خوبی داشت مدرسه ها و دانشگاه ها دوباره شروع شده و شهر شلوغ جنب و جوش توش به چشم می خوره ولی خوب همون ارامش همیشگی هم توش جریان داره من هم که مرتب از این ور به اون ور می دوم که به دانشگاه و کلاس هام و کارم و همچنین زبان خوندنم برسم و طبق معمول چند برنامگی فقط برام تنبلی به ارمغان اورده گرچه که تصمیم گرفتم که دیگه اصلا خودم رو اذیت نکنم با وجود اوضاع محترم مملکت گرامی و عزیز بازم خدا رو شکر می کنم که انجا نیستم از خیلی چیزها دور شدم ولی همین یه ارامشی برای من به وجود اورده که با دنیا عوضش نمی کنم این روزها وبلاگ یه خانم سوئدی رو می خونم که سرطان پوست گرفته و اخر مارس همین امسال فوت کرده خانواده اش به نوشتن ادامه می دهند هنوز این خانم با وجود تمام بیماری و درد یه جوری لذت از زندگی رو نوشته که می شه قطره قطره اون رو چشید و مراسمی که بعد از مرگش براش گرفتن اینقدر زیبا و متین و ارام بود که ناخوداگاه ارامش رو برات به دنبال می یاره این خانم و دو تا خانم دیگه یه کتابم نوشتن به اسم این که زندگی نمی تونه منتظر بمونه بنابراین تو هر شرایطی باید زندگی کرد و جنگید خلاصه این که برام خیلی جالب بود می خواهم اجازه بگیرم ازشون و یه چند نمونه اش رو تو وبلاگم بگذارم که دوست هام که از این جا رد می شن ببینند حالا باید ببینم اجازه می دهن یا خیر خلاصه این که برخوردشون با مرگ هم جالبه خیلی اروم و سوئدی وار از کنارش رد می شن و همه رو در ارامش نگه می دارند از این خانم دو تا دختر باقی مانده که قضیه دخترها و سرگرمی هاشون و دیدن شون از مادربزرگ و خاله ها و سفرهاشون هم نوشته می شه که چطور خانواده بعد از مرگ دخترشون هم به حمایت از بچه ها ادامه می دهند نمی خواهم حتی به رسم و رسومات مسخره خودمون فکر کنم به اون جیغ های الکی که هیچ کدومش نه برای مرده است و نه برای خانواده اش این خانم خواسته هر چی که دوستانش می خوان گل بدن و یا چیزی بیارن پول رو به حساب دخترهاش واریز کنن و حتی نحوه خرج کردن اون رو هم دارند برای بچه هاشون توی سایت منعکس می کنند خلاصه که کاشکی ادم ها تا هستند قدر همدیگر رو بدونند نه این که بعد از مرگشون یادشون بیافته که ای وای کسی هم به این نام وجود داشته خلاصه این که زندگی اینجا جریان داره درسته که ما به واسطه گناهمون اینجا هم باید عذاب بشیم و دنبال قضیه اقامت و دردسر رشته و فکر پولی شدن دانشگاه و فکر این که چجوری باید خودمون رو ببندیم که دیگه برنگردیم شاید بزرگترین دغدغه روزهای من باشه هر کی هر چی دلش می خواهد بگه ولی من عاشق این سرزمینی هستم که به من آرامش هدیه کرد کنار مردمی که گرچه بی تقاوت هستند به قول ما شرقی ها احساس ندارند ولی بهت آزار هم نمی رسونند این برای من شاید بزرگترین ارزش اینجا باشه سعی می کنم مرتب تر بنویسم دانشگاه شروع شده و برگشتن بهش مثل برگشتن به سمت یه دوست قدیمی بود خلاصه این که روزها ارام ارام می روند و ما می دویم و تلاش می کنیم که بتونیم توی آرامش روزها باقی بمونیم هیچوقت فکر نمی کردم مایه ارامش یه روزی از زندگیم وقتی باشه که صدای کسی رو که نمی خوام بشنوم نشنوم خوب خوش باشین و خوش بگذرونین
عشق سوئدی انه
سلامم
این روزهای من بعد از یه سال به فعالیت و کار می گذره و البته درس که یک خط در میون می خونم و سعی می کنم فشار نیارم زیاد این روزها دارم نزدیک می شوم به روز ورودم به سوئد ۲۰ اگوستی ولی دیدم از اون روزها تا این روزها زمین تا اسمون جابجا شده خیلی خدا رو شکر می کنم برای اینکه امدم و برای اینکه موندم و برای اینکه یه سری چیزها رو تحمل کردم حالا می بینم که خیلی چیزها برام عوض شده دیگه بلدم تنهایی لذت ببرم حتی قدر بودن افتاب گرم رو روی پوستم می دونم این رو از مردم اینجا یاد گرفتم اول ها فکر می کردم وا برای چی این ها توی افتاب دراز می کشند اما الان می بینم که چقدر این کار حیات بخش و ارام بخش خدا می دونه که چقدر ارامش به روح و روان ادم تزریق می شه توی اب و هوای اینجا و مناظرش که همیشه خدا سبزه گرچه که زمستانشم یه جوری قشنگه خلاصه اینکه ارومم و راضی راضی هستم که از اون جا امدم بیرون و راضی ام که اینجا هستم دهکده کوچکمون رو دوست دارم مردمم دوست دارم یاد گرفتم که کسی نباید توی دست و پای من بپیچه یاد گرفتم که می شه تنهایی هم از خیلی چیزها لذت برد یاد گرفتم هر کسی رو که می بینم بهش لبخند بزنم و یاد گرفتم که دوست هام رو وقتی می بینم بغل کنم به جای اینکه مثل سرزمین مادری روی هوا باهاشون روبوسی کنم اینجا از وجود تمدن های مختلف کنار هم لذت می برم ادم های مختلفی رو می بینی که خیلی هاشون برات عجیبن ولی همه کنار هم زندگی می کنند اینجا مدرسه می رند و همه با هم مساوی هستند و می تونه از یه حداقل خوب لذت ببرند امروز توی راه که می رفتم سر کار شدیدا به این چیزها فکر می کردم و فکر می کردم که همین ها هم خودش خیلی هستش و نعمت های خوبی که باید قدرش رو دونست اینجا هم هموطنان زیادی هستند که حتی حضورشون اذیتت می کنه و این که می فهمی که ما هر چیزی رو هم که داشته باشیم بازم باید ناله به راه باشه برام جالبه اینجا کسانی رو می شناسم که فقط مثلا دو سال کار کردند و حالا چه می دونم مریض شدند یا خودشون نخواستن کار کنن و دارن حقوق می گیرن در حالی که یه سوئدی باید ۴۰ سال کار کنه تا بازنشسته بشه در حالیکه این هموطنان عزیز حقوق بازنشستگی و یا حقوق بیکاری می گیرند یه بند ناله می کنند که ای بابا این هم شد زندگی اصلا بد شده مزایا کم شده بعضی موقع ها فکر می کنم که تو اصلا کار کردی که حرص اش رو می زنی مالیات که نمی دهی یعنی دوست نداری بدی و با مالیات این مردم بچه هات درس خوندند و بهترین شرایط رو دارند تو بهترین کشورهای دنیا بازم می شینی می گی که اخ اخ سرزمین مادری خیلی خوب بود ای بابا خوب برگرد همون جا خلاصه این که این رو هم فهمیدم که تنهایی خیلی بهتر از داشتن همنشینی هستش که حتی زندگی تو اینجا با تمام امکاناتش هم عوضش نکرده و تنها چیزی که به تو تزریق می کنه ناامیدی هست اونم با درصد خیلی بالا امروز به خودم نهیب زدم که با تمام مشکلاتی که داری سرت رو بالا بگیر و خدا رو شکر کن شکر کن که اینجایی شکر کن که خیلی چیزها رو مجبور نیستی ببینی شکر کن که صدای بعضی ها رو نمی شنوی و شکر کن که اینجا یه سرزمین اروم که می خواهد با مهربونی ارامش بچه گی ات رو بهت برگردونه و از تو چیزی بسازه که متکی به خود باشه بهت یاد بده با یه لیوان اب میوه هم می شه خوش بود می شه نشست و نگاه کرد و لذت برد و این خیلی چیز مهمی هستش برای یاد گرفتن خدا رو شکر به هر حال من خیلی از این که اینجا هستم خوشحالم با وجود تمام مشکلاتی که دارم که سعی می کنم کمترشون کنم بازم فکر می کنم حضور من و وجود من در اینجا درست ترین کاری بود که توی تمام عمرم انجام دادم خوش باشین می خواستم یه چیز دیگه بنویسم ولی حالا این به نظرم خیلی به حس های این روزهام نزدیکتره سعی می کنم قدر شرایط رو بدونم
قاطی انه
خوبین این روزها من قاطی ام کاش هفته پیش نوشته بودم که حالم حسابی خوب بود این روزها همه مسائل با یه خط فاصله کنار هم توی مغزم ردیف شدند و من نمی دونم باید باهاشون چی کار کنم دارم زبان می خونم صد تا کتاب دارم
سرگیجه دارم استرس دارم هوا سوئد گرم بود دوباره سرد شده هوا آفتابی بود ابری شده همه چی قر و قاطیه من باید دوباره امتحان زبان بدم درس خوندنم نمی یاد واقعا اگر کسی روشی جهت درس خوندن بدون دردسر ان هم جهت امتحان ایلتس داره هم اکنون نیازمند یاری سبزتان هستیم یه روز به writing فکر می کنم و غصه می خورم فردا به speaking که به لطف این زبان ماقبل تاریخ حسابی داغون شده شروع کردم از اول از اول زمان ها دوباره دارم می خونم
برای خودم تاریخ امتحان هم گذاشتم باید بتونم کاش ادم می تونست توی طالع اش رو نگاه کنه حتما اون موقع اول و اخر من رو با درس نوشته بوده بودن به هر حال فعلا دارم می خونم ببینم اخرش چی می شه می خواهم وقت امتحانم بگیرم که نتونم از زیرش در برم خدایا من رو نجات بده فعلا که همه جا رو مارک ایلتس می بینم فقط زنده ام و حالم خوبه حالم که از این سرگیجه در امد بازم می یام می نویسم
مراقب خودتون باشین
ویرانه
عشقانه
امشب دوباره یاد اون روزها افتادم فیلم دلشکسته من و برد به اون روزهایی که تجربه کردم (مخصوصا این که تو شبیه شهاب حسینی بودی یادمه اون روزها سریال تب سرد رو نشون می داد هر کی می گفت امیر چه شکلیه می گفتم شبیه شهاب حسینیه گرچه که اون سال توی تی وی توی شب شعر دوران فاطمیه نشونت دادند) یاد چشمهای پاک تو افتادم بابایی مهربونم یادم امد که من هم بهت می گفتم یعنی سنگفرش خیابان از من خوشگلتره چرا اینقدر پایین رو نگاه می کنی یاد تو افتادم یاد تو و دلت که من و گرفت و برد و برد یاد تو که عشقت من رو با جلوه های دیگه ای آشنا کرد اصلا انگار این فیلم قصه من و تو بود عزیز دلم یاد خودم که به خاطر تو چادر به سر کردم آخه عاشقت شده بودم دلبستگی هام همه رنگ عوض کرده بودند آخ که چقدر دلم برای اون روزها تنگ شده یاد محرم همون محرمی که برای اولین بار من تو کوچه و خیابون کشید یاد چشمهای پر از اشک تو و یاد دل خودم که اون روز بارید به خاطر همینه که صدای عشق برای من صدای محرم عزیز دلم اولین بار عشق امام رضا رو هم تو به من نشون دادی وقتی توی صحن نشسته بودیم یادت هست اخ عزیز عزیزم چقدر درد عشق شیرینه یادمه چقدر برای تو گریه کردم برای چشمهای مهربون و معتقدت یادمه دست عشقه تو بود که من رو وارد حسینیه ها کرد دست عشق تو من رو گرفت و با خودش برد و یه عالمه چیزهای خوب نشونم داد به خاطر همینه حالا تا مشکلی پیدا می کنم پناه می برم به چادرم پناه می برم به محرم پناه می برم به امام رضا عزیز عزیزم دریچه که تو باز کردی هنوز بسته نشده گرچه که من و تو ازش دور شدیم عزیز عزیزم ولی هنوز هست کاشکی می شد برگردیم دلم دوباره همون روزهای سادگی رو می خواهد دلم دوباره همون روزهای عاشقی رو می خواهد روزهایی که چشمهای پرمهر انگار از روی چادر من رو نوازش می کرد روزهایی که دست من رو گرفتی و عاشقم کردی عاشق محرم عاشق امام رضا و عاشق همه چیزهای خوب عشق من عاشقتم ممنون که در تمام خوبیهای دنیا رو به روم باز کردی همیشه مدیون عشقتم

گمشده
پینوشت این پست مخاطب خاص دارد شما به خودتون نگیرید![]()
دزدانه
بعد از روزهای گرمی که براتون توی هفته پیش نوشتم دوباره هوا سرد شد و بارون گرفت اون هم چه بارونی و الان دوباره هوا سرده و ما دوباره کاپشن به تن شدیم به سلامتی
ولی بازم همه جا چنان سبزه که این طبع اردیبهشتی من صبح به صبح کیف می کنه
حالا می فهمم این بیچاره ها چرا تا افتاب می شد ولو می شدند جلوی افتاب از خدا که پنهون نیست از شما چه پنهون خودمم این طوری شدم
ولی خوب این هم هست که من هنوز از آفتاب خوشم نمی یاد اینجوری دوست دارم ولی نه همیشگی اصلا افتاب اینجا یه جور دیگه است و من با این قضیه همه جا آسمون همین رنگه اصلا موافقتی ندارم چون رنگ اسمون اینجا وافعا فرق می کنه
( ای اروپا زده بدبخت خودم گفتم که کسی نگه
) خلاصه این که اینجوریه اوضاع بعدشم من یه مرض دیگه گرفتم به عنوان مرض خواب تا می رم خونه به بابایی می گم آخ جون من می خوابم بعدشم مثل بچه آدم ساعت ۱۰ می رم تو رختخواب و می خوابم به جون خودم تا خود صبح
الهی بمیرم که اون روز عزیز دلم زنگ زده بود و من خواب بودم و نتونستم باهاش صحبت کنم ببخششششششش ترو خدا ![]()
![]()
بعد یه خبر دیگه که دارم این هستش که بردارشوهرم و دوستم (خوشم نمی یاد بگم جاری ام ) دارن از ایران می یان همین چند روز دیگه که دقیقا مقارن هستش با امتحانهای بنده
من که دارم کیف می کنم گور بابای درس بزن کف بزن کف بلنده رو
خلاصه دیگه اوضاعی داریم از این ور ناخن می جوییم بابت امتحانها از اون ور خوشحالیم واسه این که این ها می خوان بیان و ما خوش بگذرونیم اوضاعی هستش واسه خودش
و یک خبر دیگه این که بنده دیروز کمی مونده بود به سلامتی در این سرزمین امنننننننننن گل و بلبل سکته کنم بابایی مدتی هستش که به خاطر زبان سوئدی محترم داره توی یه مغازه کار می کنه دیروز بعد از ظهر طرفهای ساعت ۶ و ۷ بود که یکی امد تو مغازه و شروع کرد به خرید این رو می خواهم و اون رو می خواهم اقای که صاحب مغازه هستند هم نبودند خلاصه بابایی بهشون زنگ زدند و گفتند این داره اینجوری خرید می کنه و کارت دوستش که سن بالا داره جواب نمی ده ولی کارت این یکی جواب می ده (مغازه ای که بابایی کار می کنه یه سوپر مارکت ) خلاصه این که به سن پایین ۱۸ هم کسی سیگار و ابجو حق نداره بفروشه بعد بابایی چک کرد دید سن یارو مناسبه بعد باز پرسید و اقای صاحب مغازه گفت عیب نداره خلاصه اینها کلی خرید کردند که ما دیگه واقعا ترسیدیم بعدشم این که اینجا یه قانونی داره که شما می تونی از کارت اعتباری که کدش رو فراموش هم کردی استفاده کنی البته با کارت شناسایی خلاصه این کارت هم همین جوری بود این دو تا که مسلمون و سیاه پوستم بودند دوباره خرید کردند ما دیدیم این یه نگاه می کنه به این چیزها هی می گه این رو بده اون رو بده دوباره زنگ زدیم به این اقای صاحب مغازه گفت نگهش دارین که من بیام بابایی بهش گفت که یه ذره وایسا که صاحب مغازه بیاد که تو می خواهی اردر بدی برای هفته بعد بتونی این کار رو بکنی بعد یارو گفت که نه من همه چیز رو برات می نویسم خلاصه کارتش رو از دست بابایی گرفت و فرار کرد و بابایی هم احساس قهرمانی دنبالش تو خیابون که اتفاقا ماشین پلیس رو هم دید و بهشون گفت که دنبالشون برن البته پلیس ها نتونستن بگیرنشون خلاصه این که من تجدید نظر می کنم در امنیت اینجا من خیلی ترسیدم و به بابایی گفتم که حق نداره دنبال کسی بدوه و از این قهرمان بازی ها در بیاره خسارت پولی رو می شه جبران کرد ولی خدای نکرده خسارت های دیگه تا عمر داری جبران نمی شه خلاصه این هم ماجراییی بود حتما کارت دزدی بوده و این ها تا می تونستند می خواستند خالی اش کنن حسابی
وای هنوزم تنم می لرزه بهش فکر می کنم چیز جالبی که بهتون بگم شما نمی تونین دزد بزنید چون بعدش می ره ازتون شاکی می شه حق ندارین اگر مثلا دزد ماشین تون رو تو خیابون دیدین بپرین سرش و کتک کاری کنین چون اون موقع شما مجرمین این ها معتقدند مملکت قانون داره و شما هم بیمه هستین بقیه ش هم به شما هیچ ربطی نداره
خلاصه این که قدر کتک کاری کردن توی سرزمین گل و بلبل رو بدونین که حق ندارین اینجا از این کارها بکنین
پینوشت - اطاعت امر کاپیتان ![]()
خوش باشید و خیلی خوش بگذرونید
شکرانه
یا ضامن آهو
بچه های ما و بچه های اینها
من هم ای بد نیستم یه ۲ هفته ای تعطیل بودم البته همه اش به فعالیت های مثبتی چون خواب و وب گردی و سریال بینی گذشت به سلامتی یه خطم درس نخوندم خوب ولش کنین راستش این حرف ها اینقدر تو سرم دور زده که احساس می کنم اگر نزنم می ترکم خانواده های ایرانی اینجا رو که می بینم و بچه ها رو و حرف هاشون رو می شنوم سرم گیج می ره نمی دونم به کی ظلم شده به ما به اون ها یا به هر جفتمون یه خانواده با ۳ تا فرزند اولی دندان پزشکه انگلیس کار می کنه دومی دارو سازه اونم انگلیس کار می کنه سومی بیومولکول می خونه اگه اشتباه نکنم ناراضی نیستند ولی خوب احساس می کنند بهای سنگینی پرداخت کردند اما واقعا کی بهای سنگینی پرداخت کرد من یا اونا من که تو بدترین شرایط مدرسه رفتم اینقدر بهم گیر دادن که از مدرسه متنفر بودم اینقدر مدیر و ناظم مدرسه جاسوس این ور و ان ور گذاشته بودند که جرات نداشتیم با هم حرف بزنیم هیچ وقت حس خوبی از زن بودنم نداشتم همیشه زیر مانتو های گشاد مقنعه های چادری کفش های بدون بند وای چقدر متنفرم بعدشم دانشگاه یک سال دو سال پشت کنکور رشته مورد علاقه ات مهم نیست کار تو چیه بعدم انگار زندانی ام هیچ جا نمی تونم برم نمی دونم چی بگم فقط می تونم بگم خیلی چیزها رو از دست دادم من وسط زندگی خودم زجر کشیدم هیچ کسم حمایتمون نکرد اما این ها همه اینجا حمایت شدند الان بچه ها گذرنامه هایی دارند که باهاش تمام دنیا رو سفر می کنند بعدش وقتی این ها می گن می خواهیم برگردیم ایران و اینجا بده به خودم فکر می کنم و موقعیت که سال ها پیش باید به دست می آوردم به خودم که درس خوندن رو خیلی دوست داشتم به دوستام که هر کدوم یه جای دنیا سرگردونند به این همه حجمی که هر سال داره از مملکت من خارج می شه و یک سومش هم بر نمی گرده به این که چقدر با این هویت من زجر می کشم به این که در تمام کشورهای دنیا به روم بسته است به این که من هیچ گناهی ندارم به این که نصف عمرم رفته و من هنوز دارم می دوم که به استقرار برسم به این که اینچا بچه تنبلشون که به زور درس خونده به قول مادرش داره اکسفورد درس می خونه به این که برای بچه های اینها دردهای من مسخره است به این که اینها هیچ کدومشون از ترس کنکور بی خواب و خوراک نشدند به این که هیچ وقت برای کارشون نگرانی نداشتند به این که اینها درس می خونند و کمک می گیرند به این که همه جای دنیا می پذیرنشون و به این که به نظر من حق ندارند غر بزنند یک بند چک آپ می شوند و به محض کوچک ترین ناراحتی توی بیمارستان بستری می شوند به این که هیچ کدومشون مثل من پدرشون رو در اثر خطای اورژانس از دست نمی دهند و اینکه حتی می تونن با مراقبت ها و پیگیری هاشون سرطان رو مداوا کنن و به این چقدر من و امثال من گناه کردیم که انجا به دنیا آمدیم شاید اشتباه می کنم ولی بچه من باید همیشه ممنون باشه و اگر بخواد از این مسخره بازی ها در بیاره مطمئنا می فرستمش همون جا زندگی کنه این هم از وقتی امدم بیرون فهمیدم که هموطن های من همه جای دنیا ناراضی هستند ولی خوب این شرایط خوب رو هم نمی خواهند از دست بدهند به چشمشون اصلا این شرایط خوب نیست بلکه اینها خیلی زجر کشیدند و حاضرند همین الان برگردند ایران خدا همه رو نجات بده خدا همه رو نجات بده
عیدانه ساغرانه
هر سال می گیم دریغ از پارسال
سلام عید همه تون مبارک امیدوارم که سالی سرشار از خوشی و سلامت و موفقیت داشته باشین امروز همه اش این شعر توی گوشم بود
سال سال این چند سال
امسال پارسال پیرارسال
هر سال می گیم دریغ از پارسال
امیدوارم که امسال همه خونه های دلشون پر از شادی باشه امیدوارم که امسال برای تمام ایران ی ها مخصوصا اونهایی که دارن با مشکلات سر و کله می زنند سالی پر از خوشی و راحتی باشه امسال سال گاو دیگه سال برکت و آرامش خدا کنه هیچوقت شاخهاش رو به ما نشون نده
امسال تلویزیون سوئد برای دومین سال متوالی برنامه داشت و همه امدن و به قول خودشون ورود نور و آمدن و بهار را با نوروزتون پیروز تبریک گفتند و جالب این هستش که ۳ روز متوالی که اینجا آفتاب شده و نور تمام سبزی ها رو اینجا روشن کرده امسال بوی عید کاملا اینجا هم می آمد همون بویی که تو ایران من رو به جنب و جوش می انداخت که زودتر کارهای خونه ام رو تمام کنم و آماده شم برای مسافرت عید که معمولا خونه خاله ام بود و این بویی که توی اون روزهای آخر سال می آمد همون بویی که همیشه بعد از ظهر ها از ایوان خونه خاله ام می آمد و من آنجا می نشستم و با لذت بوش رو به مشام می کشیدم دلم تنگ شده دلم خیلی براشون تنگ شده
برفانه
خوبین اینجا یک هفته است که داره برف می آید ![]()
امروزم که هوا مه هستش اگه الان سرزمین محترم بودیم فکر کنم ادارات دولتی ام تعطیل شده بود
ولی متاسفانه اینجا خبری از تعطیلی نیست و ما هر روز سر کلاسیم
واقعا ما هم به تنبلی عادت کردیم ها
اگر از حال من بپرسین وسط درس و کلاس و امتحان زبان انگلیسی که انشالله قراره که بدم (اگر تنبلی بگذاره البته) دارم تلو تلو می خورم
خلاصه اینکه اینجوریه امروز صبح مطلبی نوشته بود yahoo راجع به دوستانه ترین مردم جهان کشوری که خارجی ها توش راحت می تونن با مردم ارتباط برقرار کنند و راحت وارد اجتماعات و گروههاشون بشن و جالبه بهتون بگم که کانادا جون محترم من اول لیست بود فکر نمی کنم سوئد نفر آخر بود بله بازدید به عمل آمد و سوئد اصلا توی لیست نیست
بلژیک بود هند فکر کنم کشور سوم یا چهارم بود استرالیا بود حتی هلند همسایه ما هم بود ولی اثری از سوئدی ها نبود خیلی برام جالب بود البته زیادم عجیب نبود یه بار نوشتم که بچه های بین المللی که اینها برای یک سال می یارند اینجا و حتی خونه و غذاشون هم با صاحب خونه هایی هستش که پیششون زندگی می کنن و قراره که تجربه کار پیدا کنند و زبان یاد بگیرن چی می گفتند یادم نمی ره دو تا دختر کانادایی خیلی خوشگل بودن که آمدن توی کلاس ما که همه خارجی بودیم زودی با همه دوست شدند و وقتی ما نظرشون رو راجع به سوئد پرسیدیم گفتن که اینجا مردم دستشون رو روبروی خودشون نگه می دارند که به ما نزدیک نشو ولی تو کانادا ما غریبه ها رو به جمع های خودمون خیلی راحت راه می پذیریم و واقعا هم همین طوری هست حتی خودشون هم جرات نمی کنن با خودشون ارتباط برقرار کنند جالب ترین قسمت قضیه خارجی ها هستش که اصلا حاضر نیستن با بقیه کنار بیان خلاصه اینکه سوئدم سرزمین جالبیه واقعا ولی من هیچ وقت نمی گم دوستانه است چون نیست و برای خودم امیدوارم که درست بشه و از اینجا نجات پیدا کنم گرچه که الان برنامه مهاجرتی گذاشته و مهاجر می پذیره می خواهد سرمایه وارد کشور بشه تا هم اشتغال زایی بشه و هم اینکه شاید مردم شون از این حال و هوای سرد و برفی شون در بیان خلاصه اینکه تازه به ما می گن که این اوضاع خوب سوئد و قبلا حدود ۲۰ سال پیش خیلی از این سوئدی ها وقتی از کله سیاه ها خوششون نمی آمده یارو رو می کشتند خلاصه نژاد اصلاح شده شون شده اینی که می بینین بهتون محل نمی گذارن راحت البته چیز عجیبی ام نیست چون خودشون به خودشون هم محل نمی گذارند اینم از این کاشکی هر کسی می تونست هر جایی که دلش می خواد بره و زندگی کنه گرچه که اگر این شرایط آزار دهنده نبود سرزمین خودمون از همه جا بهتر بود ولی خوب دیگه همه چی که با هم خوب نمی شه چاره ای نیست باید تحمل کرد خوب خوش باشین و خوش بگذرونین
پینوشت - به دستور کاپیتان آپ شد
مرورانه
۵ سالگی شاید دورترین خاطره ی که از بچه گی ام یادم مونده مدل ماشین های قدیمی که زن عموم بهم کادو داده بود یا شایدم نه این قدیمی تره پرنسس بازی با پدرام پسر همسایمون که الانم امریکاست سر ساعت دو بعد ازظهر از روی پله ها پایین امدن و تصور کردن که یه پرنسسی با دامن پف دار
لباس صورتی ات و سر هر پله پدرام دستمو می گرفت که بیام پایین
مریضی خواهرم که خیلی کوچولو بود و بیمارستان بستری بود هنوز یادم می یاد که از ترس گریه می کردم
آشپز باشی خیابان نقت هر ۵ شنبه و جمعه شب پیتزا خوردن و کارتون جک سحر آمیز دیدن و التماس به مامان و بابا که تروخدا بیشتر بمونیم اون آقای پیر کلاه به سر دم در که همیشه سلام می کرد به ما و ما می دویدیم تو وای هنوز طعم پیتزاهاش زیر زبونمه (قبل از اینکه بیام با بابایی رفتم اونجوری نبود دیگه) لذت بچگی ،مدرسه رازی، دبستان رازی ، خیابان ولیعصر، معلم خشن کلاس اول، یادمه که ما سال سوم بودیم که اولین معلم خوش اخلاق مدل معلم هایی که بچه های این سال ها توی مدارس دارند پیدا شد. اونم یکی بود. سال دوم، سال سوم خانم جوادی، سال چهارم معلم بد احلاق تر، ترس و لرز شیفت بعد ار ظهر که اگر درس بلد نباشیم باید توی مدرسه بمونیم سال پنجم، من و یاسمن، یاسمن صدریه بچه هایی که زود بزرگ شدن، دوچرخه سواری قدغن، جنگ، ترس، ۸ تا موشک در عرض ده دقیفه، ترک تهران، شمال دوستای شمال ی ، نون بربری های اندازه نون ساندویچی، جنگ، بمب باران، درس خواندن با تلویزیون، ترس، ترس برنگشتن بابا از تهران هر وقت که باید برای کارش بر می گشت تهران ، امتحان زیر رگبار بمب ، راهنمایی عفاف، من و بهاره، هر سه سال مبصر کلاس، جایزه های سر صف، خانم فراهی ناظم عزیز مدرسه ، خانم رضایی که یه دفعه تو زنگ تفریح خیس خیسش کردیم. تابستون کیسه های پر از آب فرنوش ویسه ،دوست عزیزم موقعی که کلاس اول بودم اون کلاس سوم بود ، گریه های من وقتی که می خواست از مدرسه بره من و بهاره ، بهاره مهرجو که نفهمیدم این سال ها چی شد من ،پدیده پدیدار، نگین ، رقیب های دوره راهنمایی ، و دبیرستان تنفر از مدرسه، مانتو های گشاد، مدرسه لعنتی معلم خیابان ظفر، سخت گیری، کفش های سیاه، کفش های بدون بند، مانتوهای خاکستری گشاد و جلو بسته و بی قواره، مقنعه های چادری، من و فریال، فریال مبشری ، کتایون عزیزم ، مژگان ضرابی ، نسیم ، سوزان،فرح ، پریا توکلی، صنوبر ،لیلا دوستای دبیرستانی، عزیزترین سال، سال دوم دبیرستان، من و کتایون، دوستی که قدمت دوستیمون وارد ۱۵ سال شده و تنفر تنفر از دبیرستان، از خانم شکرابی ناظم مدرسه که نگذاشت من رشته ای که دوست دارم بخونم. از مدیر و ناظم که همیشه در حال حاسوسی بین بچه ها بودند، دعوا، خشونت، کیف های ولو کف کلاس، به خاطر یه فیلم، به خاظر یه نوار ، اخراج دوستم از مدرسه چون بند انداخته بود، بازم سیاهی، بازم تنفر، تنفر از مدرسه و سال چهارم دیپلم ، قسم خوردم که دیگه مدرسه نرم ، کرج ادبیات انگلیسی سال اول، ثبت نام نکردن به علت پارتی بازی بچه های دیگه
، سال دوم کامپیوتر تبریز عدم ثبت نام به دلیل مامانی بودن
و سال سوم حسابداری و رتبه ۱ روانشناسی بالینی رودهن عشق روانشناسی داشتم همیشه، حسابداری خوندن به دلیل توصیه های مامان، دانشگاه عزیز مدیریت و حسابداری خیابان یخچال دبیرستان مدیریت و حسابداری ،دوستای عزیزم، روزهای خوشم ، پروانه ، آرزو دهقان پور ، سحر ، نازنین جاریم شده الان
، فاطمه هاشمی، مریم هاشمی نژاد ،دانشگاه پر از روزهای خوش سال دوم دانشگاه آشنایی من و ندا ، لاغری بیش از اندازه من، سال سوم دانشگاه و سال آخر، عشق من و بابایی بابایی عزیزم، حذف ۲۰ واحد از ۲۴ واحد سال آخر به دلیل ولگردی های خیابانی و امتحان دادن همه درست در بدترین موقع. فارغ التحصیلی، ازدواج، شیرینی عشق و تلحی مشکلاتی که بقیه بهمون تحمیل می کردن و از دست رفتن بابا در اثر احمال اورژانس، سردرگمی ، عشق ،عشق ،مشکلاتی که نمی گذاشتن زندگی کنیم ،ترس، ترس از دست دادن بابایی مهربان در یکی از همون دردسرهای درست شده، کارمند شدن من در یکی از بخش های معروف حسابداری، دوستای مهربون و همکارهای عزیز خانم رحیمی ، آقای کدخدا ، خانم خاوریان ،آقای معجزاتی ، آفای پاک روان،مدیر مهربون گروه آقای دکتر دولت آبادی ، روزهای کاری شیرین و دوست داشتنی، بازم مشکلات ولی شیرین، کار کردن در نمایندگی بابایی و مهناز و مهناز عزیزم ، حانم میرنظامی ، خانم هیودی ، مریم عزیزم ، دوستای خوبم و باز هم مشکلات تمام سال های ازدواج تلاش جهت خروج از ایران کانادا ،استرالیا و اینجا سوئد صدای من را از بوراس می شنوید
و تلاش هنوز ادامه دارد نه امروز که فردا و فرداها هم تلاش می کنم تا به آن چیز که باید برسم