بیقرارانه
سلام
خیلی وقته اینجا سر نزدم درد ناشی از تنبلی اذیتم می کنه
درس های دانشگاه روی هم انباشته شده و من دنبال یه گوشه ی دنج می گردم که سرم رو به رویا تکیه بدهم و برم توی خیالات خودم دلم نمی خواهد اصلا کسی من رو از دنیام بکشه بیرون عجیبه حال و روزم توی این سرزمین سرد پر از عشق و عاطفه است شایدم دلم عاشقی می خواهد با همون دلهره هاش شاید دلم یه شانه آرام می خواهد که بهش تکیه بده نمی دونم چی می خواهم می دونم این حال هم از من می گذره ولی این روزها عجیب و غریب غریبم و غربت زده می یام زود می یام باید خودم رو پیدا کنم
خوش باشین
+ نوشته شده در یکشنبه بیست و چهارم آبان ۱۳۸۸ ساعت 1:30 توسط ساغر
|